ماجراهاي ماماني و بايايي و عسلي

شيطونا سر به سرمون نذارين.........

1389/11/19 11:34
نویسنده : ماماني
212 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلي مامان

اومدم ازت گله كنم

اين ماه داري سر به سرم ميذاريا

اگه مي خواي بياي كه بيا وگرنه سر به سرم نذار

به ني ني خاله غزلم بگو سر به سرش نذاره

دوتايي داري اذيت مي كنين

ني ني خاله غزل كه خيلي يك هفته است اذيت كرده

كاري كرد عمو داود از دستش فرار كرد رفت ( فرار كه نكرد چاره اي نداشت بايد مي رفت ، رفت ولي با چشم گريون )

وقتي مي بردمش فرودگاه توي راه اينقدر گريه كرد كه نگو بعدشم بهم گفت جون تو جون غزلك و ني ني ما

من كه هيچي نتونستم بگم اگه يك كلمه حرف مي زدم اشكم مي ريخت

به ني نيشون بگو من و شرمنده اون نكنه

اخه خيلي برام زحمت كشيده شايد با مراقبت از خاله غزل بتونم جبران كنم

مي رسيم به خودت

چند روزه نشونه هاي اومدنت را اعلام كردي ولي از اومدنت خبري نيست

اذيت نكن يا خودت را نشون بده يا نشونه هات را هم بردار برو

تا فردا تصميمت را بگير ( فردا مي خوام برم آزمايش)

عسلكم دوستت دارم خيلي خيلي

باي عسلكم (بايد برم غذا درست كنم براي خودم و بابايي خورشت قيمه براي خاله غزلم فسنجون)

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نمدکده زیبا
24 آذر 93 6:53
سلام خوشحال میشم به وبلاگ نمدی من سری بزنی