ماجراهاي ماماني و بايايي و عسلي

شيطونا سر به سرمون نذارين.........

سلام عسلي مامان اومدم ازت گله كنم اين ماه داري سر به سرم ميذاريا اگه مي خواي بياي كه بيا وگرنه سر به سرم نذار به ني ني خاله غزلم بگو سر به سرش نذاره دوتايي داري اذيت مي كنين ني ني خاله غزل كه خيلي يك هفته است اذيت كرده كاري كرد عمو داود از دستش فرار كرد رفت ( فرار كه نكرد چاره اي نداشت بايد مي رفت ، رفت ولي با چشم گريون ) وقتي مي بردمش فرودگاه توي راه اينقدر گريه كرد كه نگو بعدشم بهم گفت جون تو جون غزلك و ني ني ما من كه هيچي نتونستم بگم اگه يك كلمه حرف مي زدم اشكم مي ريخت به ني نيشون بگو من و شرمنده اون نكنه اخه خيلي برام زحمت كشيده شايد با مراقبت از خاله غزل بتونم جبران كنم مي رسيم به خودت چند روزه نشونه ه...
19 بهمن 1389

غزلك دوريت برام سخته اما شيرين

سلام عسلي مامان چند روزه نتونستم بيام بهت سر بزنم آخه دنبال كاراي خاله غزل بودم دوشنبه رفتيم با هم دكتر حال ني نيش خوب بود خدا را شكري سه شنبه و چهارشنبه هم دنبال خريداش بوديم مي دوني كه مامان و باباش مشهد زندگي مي كنن پيش امام رضا(ع) اونم ديروز رفت كه هم ببيندشون و هم خداحافظي كنن كه پونزدهم قراره با عمو برن فرانسه منم اگه بابايي اجازه بده چهاردهم ميرم تهران كه براي آخرين بار ببينمش و خداحافظي كنم از حالا دلم براش تنگ ميشه وقتي بره من مي مونم و تو يك دنيا خاطره خدا كنه زياد اونجا بهش سخت نگذره اما با شناختي كه من ازش دارم زود زود دوست پيدا مي كنه و تنها نمي مونه فقط منم كه اينجا تن...
2 بهمن 1389

حرف اول

سلام عسلي مامان اين وبلاگ را خاله غزل برات درست كرده . من و خاله غزل توي دانشگاه با هم دوست شديم و الان ده ساله كه با هم دوستيم. خاله غزل بعد از چهار سال انتظار ني ني دار شد و حالا كه من دارم خاله ميشم مي خواد براي چهار سال تنهام بذاره. عموداود( شوشو خاله غزل) بورسيه شده و دارن مي رن فرانسه . خاله غزلم اين وبلاگ را براي من و تو و بابايي درست كرد كه قبل از رفتن يه يادگاري برات گذاشته باشه.  ازش خواستم اولين پستش را هم خودش بنويسه ولي قبول نكرد. پس من و تو بابايي هم براش مي نويسيم : غزلك دوستت داريم عسلي مامان تو هم زود بيا كه با رفتن خاله غزل ماماني هم زياد تنها نباشه من و بابايي منتظرتيم ...
28 دی 1389
1