ماجراهاي ماماني و بايايي و عسلي

غزلك دوريت برام سخته اما شيرين

1389/11/2 9:46
نویسنده : ماماني
480 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلي مامان

چند روزه نتونستم بيام بهت سر بزنم

آخه دنبال كاراي خاله غزل بودم

دوشنبه رفتيم با هم دكتر حال ني نيش خوب بود خدا را شكري

سه شنبه و چهارشنبه هم دنبال خريداش بوديم

مي دوني كه مامان و باباش مشهد زندگي مي كنن پيش امام رضا(ع)

اونم ديروز رفت كه هم ببيندشون و هم خداحافظي كنن كه پونزدهم قراره با عمو برن فرانسه

منم اگه بابايي اجازه بده چهاردهم ميرم تهران كه براي آخرين بار ببينمش و خداحافظي كنم

از حالا دلم براش تنگ ميشه

وقتي بره من مي مونم و تو يك دنيا خاطره

خدا كنه زياد اونجا بهش سخت نگذره

اما با شناختي كه من ازش دارم زود زود دوست پيدا مي كنه و تنها نمي مونه

فقط منم كه اينجا تنها مي مونم

خدا كنه هر جا هست خودش و ني نيش و عشقش خوش باشن

گفتم عشقش يادم باشه ماجراي خاله غزل و ني ني و عمو را برات تعريف كنم

غزل جونم هر جا هستي زندگيت سبز باشه و مثل هميشه پر از عشق

ديگه نمي تونم ادامه بدم اشكام داره مي ريزه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)